آپوپتوزیس

وقتی که روز آمده اما نرفته شب!

آپوپتوزیس

وقتی که روز آمده اما نرفته شب!

گریه کن!

گریه کن دخترکم, گریه کن عزیزکم!

گریه کن چرا که گریه از غم های نهان ات کم می کند. گریه تو را از اندوه ازلی و از واهمه های شبانگاه های بی خواب دور می گرداند. گریه ساده ترین تعریف برای غم هایت است حتما, غم های فرساینده, غم های بر دل نشسته از شب و روز های همه شبیه. تو باید تمرین کنی برای گریه کردن, باید بدانی که گریه زیبا ترین مدفوع از نهان گاه های روح آدمی است, که گریه را به خون دل باید سر داد, گاه با هوار, گاه در خلوتی سخت سرد و تیره و غم افزا!

دخترِ عزیز ام گریه کن, گریه برای کلمه هایت که قرار بود روزی از آن ها برایم ساعت ها حرف بزنی, گریه کن برای ماهتابی که دیگر نمی تابد, برای روز هایی که دیگر نمی آیند, گریه کن برای گرد های بر دل نشسته, برای شعر هایی که برای من نوشته بودی, گریه کن که اگر نتوانی اشک هایت را واقع بگردانی, آرام سنگ های دل ات بر لطافت روح ات نقش می کنند, گریه کن و حرف بزن, از غم, از اندوه های در راه, از غبار روزگارانِ رفته, از خنده هایی که در کودکی ات گم کردی و نرسید به وقتی که بزرگ شوی, رو به رویم بایستی و برایم از مستانگی شان, مستانه حرف بزنی.

گریه کن دخترکِ کوچکِ ماهتابی ام!

بگذار عشق از لا به لای غبار های پر لایه ی درماندگی دوباره چشم هایت را درنوردد, بگذار صدایت را در دست هایم بگیرم و از ردِ بغض های معرف, از رد بغض هایی که نام تو را بر شناس نامه ام خط می زند, من نیز گریه کنم! 

آری دخترکِ عزیزِ عزیزم, بگذار همیشه ذره ای اشک در چنته ی روز های پر هیاهویت باشد, بگذار اشک ها صافیِ غم ها باشند برای لطیف تر زیستن, برای پر شدنِ دوباره از اشک های نو, از غم های تازه و از سرودانِ خامشِ دلبرانه!

دخترکِ عزیز, دخترکِ کوچکِ آسمان گونم!

اشک بریز, اشک هایی از برای عشق, بگذار مطمئن شوم فردا ها آن قدر خوب عاشق خواهی شد که بتوانی اشک بریزی برای فراق و مضیق و درد از هم نفسی, بگذار آسودگی دست در آغوشِ خیال ام بیندازد, فردا هایی که غم هایی از عشق و هم قدمانگی دوره ات کردند, بتوانی میان شعر هایت, میانِ کلمات اندوه دار و سرودکان از عشق گفته, اشک هایی بریزی برای عشق, که از عشق گریستن درمانی بر تمام درد های ناگفته و نا ردِ تو خواهد بود شاید...

گریهِ کن دخترکِ کوچکِ اندوهناک من!

"+ امشب در سر شوری دارم

   امشب در دل نوری دارم 

   باز امشب در اوج آسمانم

   باشد رازی با ستارگانم

   امشب یک سر شوق و شورم

   از این عالم گویی دورم

  از شادی پر گیرم که رسم به فلک سرود هستی خوانم در بر حور و ملک در آسمان ها غوغا فکنم سبو بریزم ساغر شکنم

  امشب یک سر شوق و شورم از این عالم گویی دورم

  با ماه و پروین سخنی گویم وز روی مه خود اثری جویم جان یابم زین شب ها می کاهم از غم ها

 ماه و زهره را به تنم آرم از خود بی خبرم ز شعف دارم نغمه ای بر لب ها

 امشب یک سر شوق و شورم از این عالم گویی دورم"

غوغای ستارگان _ محمد اصفهانی

نظرات 1 + ارسال نظر
منه پابرهنه سه‌شنبه 29 دی 1394 ساعت 10:56 http://mane-paberahne.blogfa.com

با خوندن کامنت دلنشینت برای اولین بار 5 صبح لبخند زدم.
خیلی خوب بود :)

ازین منگی هم در بیا. بجای اینکه بری جلو.میکشونتت عقب

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.