آپوپتوزیس

وقتی که روز آمده اما نرفته شب!

آپوپتوزیس

وقتی که روز آمده اما نرفته شب!

در خیابان نویسی!

خم امیدان شکسته، به دردی خواهد پیچید که تیر از کمانش و نخ از گره اش خواهد گرفت. 

درد می پیچد بر فراسوی امید، می پیچد و مرا به کام خواهد کشید. من بی امید که به نوش کشیده می شوم، نوش سکوت و مکیدن عمیق خفتگی و روحی که نمی لرزد دیگر از عبوری که طعم ماندن دهد حتی!

می دوم، تند تند از خودم به خودم می دوم. که عبث است این تواری مسموم، که عاید گریختن باز رسیدن است و رسیدن، طعم گنگ آغوش خود.

فرار می کنم دوباره، که این تواری و توالی یگانه مرهمی است که هیچ دردی را فرو نخواهد نشاند.

نفس می کشم، نفس می کشم و حس می کنم که این دواری نفس ها سینه ام را لبریز تر می کند و سر ام از وحشت بیشتر درد های دیواره اش، به تمام تن ام فرمان خراش می دهد و کندگی. کنده می شوم و پوست خواهم داد و این هجوم، و این تواری، و این توالی و این درد های مرموز تن، هنوز دامنه دارند...

نظرات 1 + ارسال نظر
پیمان شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 18:04 http://freemine.blogfa.com/

نظر من کو؟؟؟؟؟؟

الان تایید می کنم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.