چه خوابی و چه خیالی, به رد فکر می کردم, به رد چیزی بر چیزی, به هجای لحظه گانه ی حرف های مغموم.
دل ام می خواهد نفس های نیلوفر را بو بکشم, کلمات مهدیه را تشریح کنم, دل ام می خواهد بر گردم به خاک, به تاریکی, به قرص مهتاب که کامل شده بود حرف هایش, به کوچه هایی با بوی قرمه سبزی, به خیال, به ناممکن هایی در دامن امتداد, دل ام می خواهد برگردم به هیاهو و همهمه ی بی جلودار, به خزان, به تئاتر, به روز های بر باد رفته, به حسرت های موثر به پیراهنِ سرمه ای اتو خورده, به عینکِ بر چشم, به مو های بلند, به خنده های آن مرد, به ترسِ دهِ شب, به ماکارونی و ماست زیرِ هق هق های مادر, به دست نوشته ها و خبرنگار بودن, به صدای شجریان, به سرودِ مهر, به چند اپسیلون عشق...
+ ضمیمه ی این پست, این
معنی جالبی داشت
و چقدر هم شبیه آدمای این روزگار
چقدر چقدر...