آپوپتوزیس

وقتی که روز آمده اما نرفته شب!

آپوپتوزیس

وقتی که روز آمده اما نرفته شب!

چه خوابی و چه خیالی, به رد فکر می کردم, به رد چیزی بر چیزی, به هجای لحظه گانه ی حرف های مغموم.

دل ام می خواهد نفس های نیلوفر را بو بکشم, کلمات مهدیه را تشریح کنم, دل ام می خواهد بر گردم به خاک, به تاریکی, به قرص مهتاب که کامل شده بود حرف هایش, به کوچه هایی با بوی قرمه سبزی, به خیال, به ناممکن هایی در دامن امتداد, دل ام می خواهد برگردم به هیاهو و همهمه ی بی جلودار, به خزان, به تئاتر, به روز های بر باد رفته, به حسرت های موثر به پیراهنِ سرمه ای اتو خورده, به عینکِ بر چشم, به مو های بلند, به خنده های آن مرد, به ترسِ دهِ شب, به ماکارونی و ماست زیرِ هق هق های مادر, به دست نوشته ها و خبرنگار بودن, به صدای شجریان, به سرودِ مهر, به چند اپسیلون عشق...

+ ضمیمه ی این پست, این

نظرات 1 + ارسال نظر
منه پابرهنه دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 08:51 http://mane-paberahne.blogfa.com

معنی جالبی داشت
و چقدر هم شبیه آدمای این روزگار

چقدر چقدر...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.